Dienstag, 22. Januar 2013

ملت بلوچ در پاکستان و سال 2012 میلادی


سال 2012 میلادی سالی بود که در آن، مبارزان خستگی ناپذیر و جنگجویان راه آزادی و استقلال بلوچستان شرقی، دولت و ارتش اشغالگر پاکستان را در آن خطه در پیشبرد اهداف شومش بیش از سالهای گذشته ناکامتر و مستاصلتر و مردم بلوچ را به بسوی آزادی و استقلال سرزمینشان بس نزدیکتر کردند.

آنچه که در 8 فوریه سال 2012 برای ملت بلوچ و خصوصا مردمان بلوچستان اشغالی پاکستان تازگی داشت و امید نوید داد، و لرزه و ترس را بر دولت پاکستان مستولی نمود، و در کنارش رضایت و نگرانی ها و بحث هایی را بدنبال آورد، موضوع به میان آوردن کمک به ملت بلوچ در پاکستان برای حصول استقلال و جدایی از این کشور، در مجلس سنای ملی ایالات متحده آمریکا بود.

موازی با مبارزات بلوچ ها ربودن و کشتن آنان توسط پاکستان در سال گذشته، در عمل سازمانهای مخوف اطلاعاتی- نظامی پاکستان در سال 2012 هر آنچه را که در توان داشتند بکار بردند و به کشتن مردم شیعه قوم "هزاره" که در بلوچستان سکونت دارند پرداختند، تا بدین نحوء این جنایات را به مبارزان مسلح بلوچی نسبت دهند و جهت سرکوب کردن بلوچ ها اشغالگری خود را توجیه نمایند.

بنا بر آمارهای ناموثق نزدیک به نیم میلیون مردم هزاره که اکثر آنان در طی سی و اندی سال گذشته از وطن خویش به خاطری بد رفتاری مردمان درّی زبانان و پشتون ها و تاجیک ها با این قوم در افغانستان، آنها جلای وطن کرده اند، و بیشترشان در ایالت بلوچستان زندگی می کنند.

متاسفانه در طی سال گذشته چندین مرتبه به اتوبوس های حامل مردمان هزاره که برای زیارت مراقد شیعه، عازم ایران و یا در حال بازگشت از ایران، به شهر شال (کویته) بودند، بطرز فجیعی، بدون تردید توسط تروریست های دولتی پاکستان کشته شده اند، اما نیروهای نظامی و انتظامی این کشور حتی یک نفر را نتوانستند و یا نخواستند به جرم ترور و آدمکشی دستگیر کنند، چرا؟ 
زیرا قاتلان از بین خود ماموران و مزدبگیران آشکار و پنهان إشتبلمینت پاکستان هستند، که به جنگ و نزاع های مذهبی دامن زده و آمال پلید این اشتبلمینت را در ایالت بلوچستانء رام نشدنی، جامه عمل می پوشانند، و گرنه چطور ممکن هست که در آن کشور روزانه دهها نفر به قتل میرسند و هیچ احدی در این خصوص دستگیر نمی شود!

دولت و ارتش آنروز پاکستان غربی" پاکستان فعلی" در اوایل 1970 در پاکستان شرقی (بنگلادیش فعلی)، به هدف به زانو درآوردن استقلال طلبان و شکستن روحیه مبارزه و استقلال طلبانه بنگلادیشی ها در حین جنگ نظامی با بنگلادیش، به کشتن نخبگان بنگلادیش از طریق ترور و تجاوز جنسی به صدها هزار زن بنگلادیشی در آن جنگ استقلال طلبی، به اعمال غیر انسانی و غیر اسلامی دست زده اند.

گمان به یقین بیشتر نزدیک هست اگر بگوئیم، که کشتن مردمان شیعه مذهب هزاره توسط سازمان های اطلاعاتی و نظامی و گروههای مذهبی و گروههای تبهکار همکار دولت، که در دولت های پاکستان ائتلاف دارند، صورت می گیرد.

این موضوع را چندین تن از جوانان مردم هزاره که جهت گرفتن پناهندگی به اروپا آمده اند با حقیر نگارنده این مقاله در میان گذاشتند، آنان می گفتند که بلوچ ها با مردم شیعه مذهب بخصوص با هزاره ها هیچگونه خصومتی ندارند، یکی از آنها می گفت «این بلوچ ها نیستند که هزاره ها را به قتل میرسانند، بلکه این اعمال ناانسانی توسط نظامیان و مامورین مخفی و مخوف پاکستان صورت می گیرند، زیرا عاملین مزدور این کشور خصومتی تاریخی با مبارزان بلوچ دارند و در این راه آنان دست به کشتار هزاره ها می زنند، تا اینگونه جنایات را به گردن بلوچها بیندازند».

آخرین نوع از چنین دست جنایتی، در هفته دوم ماه ژانویه سال جاری 2013 بوقوع پیوست که در آن دهها تن از مردم هزاره کشته شدند، در ضمن مردم هزاره خود واقفند که دولت ایالت بلوچستان به دلیل عدم اراده و تصمیم گیری مستقل نمی تواند و فاقد قدرت است، تا با آن بتواند از بوقوع پیوستن چنین جنایاتی جلوگیری نماید.

زیرا هر آنچه امور و سیاستی که در خصوص ایالت بلوچستان صورت میگیرد، تصمیمات آن از اسلام آباد گرفته و به دولت ایالت بلوچستان دیکته می شوند (فدرالیسم از نوع پاکستانی اش).

به عنوان نمونه دولت مرکزی پاکستان بعد از کشته شدن اخیر هزاره ها، نخست وزیر بلوچستان آقای اسلم رئیسانی و هیئت دولت وی را با وجود به اصطلاح سیستم فدرالی که در پاکستان حاکم است، از کار بر کنار کرد و حکومت "گورنر راج" (فرمانداری) به سبک دوران استعمار انگلیس، در این ایالت را برقرار نمود!

اگر چه این عمل دولت مرکزی پاکستان بر اساس قانون آن کشور عملی غیر قانونیست و پارلمان ایالتی بلوچستان نیز اجرای این عمل را رد کرده و نپذیرفته است، اما دولت مرکزی هیچ اعتنایی به رای اعتراضی نمایندگان مجلس ایالتی نکرد و خواسته خود را بر کرسی نشاند، نظام حکومتی فرمانداری (همچون فرمانداران دوران استعمارگری انگلیس بر هند، انگلیس در هند، خودش حاکم هندوستان را انتخاب میکرده است) در بلوچستان حاکم نمود.

با این اوصاف دولت این کشور قوانین فدرالیسم مندرج در قانون اساسی را زیر پا نهاده، در ضمن بی اعتمادی نسبت به پاکستان در این بابت بر آقایان اسلم رئیسانی و دیگران که طی نزدیک به پنج سال اخیر به میمنت اسلام آباد و سران احزاب پنجابی و غیره، صدر (رئیس جمهور) و وزیر ایالت بلوچستان بودند، و در اواسط ماه ژانویه 2013 از سوی دولت مرکزی برکنار گردیند را، از همه کس بیشتر این نکته بیهوده را درک کرده باشند «که در نزد و نظر و دیدگاه اسلام آباد، بلوچ ها نوکرانی هستند که مغلوب شده و به اسارت این کشور در آمده اند و هر چه پاکستان بر سر آنان و سرزمین مادریشان بیاورد، را برای خود برحق و عدالت محسوب مینماید»؟

از سویی پاکستان با پرداختن پول و ریاست و صدارت به گروه اندکی از بلوچ های سرسپرده خودش، بدین طریق به آسانی بلوچ های مبارز و حق طلب را سرکوب میکند و از توسعه علمی و تحصیلی و آگاهی و رشد فرهنگ بومی او جلوگیری می نماید.

با این توصیف هر بلوچی در ایالت بلوچستان به صدارت و ریاست برسد، بدون تردید دست نشانده ای بیش نیست از سوی آسلام آباد، که در وقت دلبخواه اسلام آباد بسادگی میتواند او و یا آنها را از ریاست جمهوری و وزیر و وزرایی ایالت، بر کنار نماید.

رئیس جمهور آصف علی زرداری و هئیت دولتش که در نقش سیاستمدار، پادوی پیشبرد اهداف نظامیان و«إلیت پنجاب و اشتبلیمنت» و تاجر و پول در آوری در پاکستان را بازی میکنند، در طی پنج سال گذشته بنام جمهوری و آئین جمهوریت تا آنجاییکه در توانشان بوده، بیشترین و بزرگترین ضربه ها و خسارات مالی و جانی را به مردم بلوچ وارد کردند.

در سال گذشته متأسفانه ملت بلوچ در پاکستان بیش از پیش از سوی دولت و نهادهای مخوف اطلاعاتی و سازمانهای آدمربای آدمکش که از مزایای مصونیت آهنین بهره مندند، مورد سرکوب و تهاجم و ترور دولتی و قتل و کشتار قرار گرفت.

در این راه چندین تن از رهبران و هواداران احزاب سیاسی و دهها نفر از فعالان و مبارزان بلوچ توسط نهادهای آدمکش دولت پاکستان در سال 2012 کشته شدند، یا اینکه تا به امروز از زنده بودن و نبودن آنها کسی (خانواده و دوستداران این افراد) خبری ندارد و آنان شده اند فعلأ مفقودالاثران ملت بلوچ!

"إلیت پنجاب و اشتبلشمینت پاکستان" یا به اصطلاح همان نخبگان پنجابی و اداره کنندگان و مدعیان وجود پاکستان، و در کنارشان گروهی از سِندئ ها و پشتون های طمعکار، بهمراه بخش کوچکی از بلوچ هایی که سرسپردگی و سربزیری را با سرفرازی ملت بلوچ عوضی و اشتباهی گرفته اند، در کشتن و به غارت بردن منابع ملی و طبیعی و جان و مال مردم بلوچ، این بلوچ های سرسپرده در سرکوب کردن هم قومان خودشان، گوی سبقت را از سه گروه نامبرده فوق (پنجابی ها و سَندی ها و پشتون ها) ربوده اند.

این إلیت اشتبلشمنت پنجاب و همدستان آنها از میان بلوچ ها و سِندئ ها و پشتون ها، فرزند و نواده گان همان اشغالگران سال 1958 اقلیم آزاد بلوچستان میباشند، که دستانشان به انواع و اقسام جنایت و تضییع حقوق ملت بلوچ در طی 64 سال گذشته آلوده شده است.

صرفنظر از پایمال کردن حقوق بنیادین و اساسی شهروندی پاکستانی مردمان بلوچ، که حکمرانان بر آنها روا داشته و میدارند، یک جنایت دیگری که دولتمردان این کشور بر سر بخشی از مردم بلوچ آوردند و مطبوعات پاکستان و جهان نیز از تشریح و انتشار مضرات و زیانهای آن بر طبیعیت و جانوران و مردمانی که در آن توابع زندگی می کنند، بی تفاوتند.

منظور از این یک جنایت دیگر، همان آزمایش بمب اتمی پاکستان بود، که در محدوده سرزمین بلوچستان، پاکستانی ها به انفجار آن دست زدند و هزاران نفر را از خانه و کاشانه، دهات و روستاهای آباء و اجدادیشان با زور سرنیزه به دیگر مناطق بلوچستان نقل مکان دادند، و با این عمل خویش، هستی و منبع درآمد زندگی (کشاورزی و احشام داری) آنان را نیست و نابود نمودند.

همه حکمرانان پاکستان از روز تأسیس این کشور تا به امروز، با بی اعتنایی بر محترم شمردن حقوق شهروندی بلوچها، در این فکرند، تا هر چه میتوانند بیشتر به غارت منابع طبیعی و خدادادی بلوچستان دستبرد بزنند، و بُنمایه آن را برای آبادانی و پیشرفت ایالت پنجاب و بعد از آن ایالت های سَند و خیبر پشتنخواه، یا در طرفداری و حمایت مالی و نظامی از جدایی طلبان کشمیری تحت کنترل هند،  و یا کمک به تروریستها و گروههای آدمکش تبهکارانی که نیمه فرمانبردار آنها هستند، سرازیر و خرج کنند.

حکمرانان پاکستان، ایالت بلوچستان را فقط بعنوان یک خاکریز و سنگری که از آنجا، آنها بتوانند دفاع و پایداری این کشور را حفظ کنند، بحساب میآورند و بس!

در آنروزگاران که نوازشریف رئیس دولت وقت پاکستان بود، در 28 ماه مئی 1998 در ارتفاعات کوه «چاغی»در اقلیم بلوچستان، بمب ویرانگر اتمی خودشان را آزمایش کردند، از آنروز تا بحال، با آن انفجار اتمی و مواد رادیواکتیوی و دیگر ذرات زیانبار و بیماری زایی که در فضای آن منطقه رها شده اند، مرض های گوناگون و زاد و ولد فرزندان معلول جسمی و روحی را، نصیب مردمان و جانوران و احشام و ویرانی محیط زیست کردند.

اربابان و صاحبان قدرت در دولتهای گذشته و فعلی پاکستان و گماشتگان احزاب سرتاسری مانند «پی پی پی و مسلم لیگ (نواز و قاعد و تنظیم و فنکشنل)،ایم کیو ایم (جنبش قومی مهاجر) و انصاف تحریک، عوامی لیگ و دیگر احزاب سیاسی- مذهبی مانند حزب جماعت اسلامی و جمعیت علماء اسلام و لشکر جهنگوی پاکستان و دیگر گروههای دینی و مذهبی این کشور، طی شش و نیم دهه گذشته با همراهی و ائتلاف با حکومت های نظامی و غیرنظامی این کشور به هدف گرفتن یک منصب دولتی، بزرگترین ضربه را به بلوچ و بلوچستان وارد آوده اند.

کمتر کس و کمتر دولت بیگانه و غیر منطقه ای در طول تاریخ، اینقدر ظلم و جفاء و ناحقی بر ملت بلوچ روا داشته اند، که دولتهای پاکستان با بلوچ ها آنچنان ظلم و ستم هایی را کرده و میکند.

از سال 2008 که آصف علی زرداری کرسی ریاست جمهوری این کشور را اشغال کرده است، دولتش و قوه قضائیه و یا همان دادگستری این کشور مُدام قول تهی میدهند و میگویند، که آنها (دولت پاکستان) «لاپته بلوچ افراد اور نواب اکبر بگتی قتل اور بلوچستان مسائل کو پارلیمینت میی أتها ئینگی».

اما تا به امروز نه تنها از افراد لاپته (بلوچ های مفقودالاثر که توسط مامورین اطلاعاتی و نظامی پاکستان طی ده سال ربوده شده اند) خبری نیست، برعکس ارتش پاکستان در همین چند روز اخیر، به بعضی از مناطقی که خانواده و زن و فرزندان مبارزان مسلح بلوچ در آنجاها ساکنند، با یورش وحشیانه و شب هنگام به محل سکونت آنها، دهها نفر بلوچ بیگناه را به طرز فجیعی کشته و دستگیر کردند.

تازه ترین نوع از این یورش های وحشیانه شبانه مقامات نظامی و اطلاعاتی پاکستان به شهر "مِشکی" از توابع منطقه "آواران" در 24 دسامبر 2012 بود.







اینکه نزدیک به پنج سال است که نمایندگان به اصطلاح مردم پاکستان هر از گاهی، در پارلمان ملی آن کشور مسائل بلوچستان و مسئله قتل شهید میرنواب اکبر بـُـگـٹـی و شهید بالاچ مری و مقوله بلوچ های مفقودالاثر را مطرح می کنند، ره به جایی نخواهد برد و مشکل بلوچستان را هرگز و هرگز نمیتوان در چارچوب این پاکستان فعلی حل کرد.!

زیرا دولتمردان پاکستان و به یقین میتوان گفت، که تقریبأ همه وکلاء و قضات و سیاسی کاران از روز تاسیس این کشور، تمام اهم و غم خودشان را در راه رسیدن و تکیه زدن به یک کرسی و به هدف رسیدن به مال و منالی، معطوف کرده اند تا بتوانند از این طریق پول و ثروتی باد آورده (زیرا کشور پاکستان را نیز باد آورده است) برای خود دست و پا کنند

حقیقت تلخ این هست که، تقریبأ همه سیاستمداران پاکستان دارای آن ظرفیت سیاسی و توان شخصیتی، اخلاقی و مذهبی نیستند، که در حال یا در آینده، با آن همه قتل و جنایتهایی که ارتش و دولتهای این کشور و افراد بانفوذ سیاسی در حواشی دولت ها، فقط طی ده سال گذشته علیه مردمان بلوچ انجام داده اند، بتوانند بر اساس قانون اساسی فعلی پاکستان، که پس مانده همان قانون اساسی دوران استعمار انگلیس هست، مسائل و معضل بلوچ ها را به نفع بلوچها و در کنار آن به نفع درازمدت پاکستان، با گفتگو و بدون لشکرکشی به بلوچستان، حل و فصل نمایند.؟


به فرض واهی دستگیری و محاکمه کردن پرویزمشرف و همدستان و همقطارانش و سران دولت های گذشته و فعلی این کشور، بخاطر جنایاتی که آنان در دوران حکمرانی خویش، بر علیه مردم بیدفاع بلوچ انجام داده اند، جامه عمل گیرد، آنهنگام باید اینرا بمنزله باز شدن زخمهای کهنه ای، که آن کشور بدلیل نالایقی های سیاستمداران و حکام خود، بر پیکر خویش دارد، محسوب کرد.
وانگهی، اگر چنین عملی که نواز شریف ها و چوهدری ها، زرداری ها و عمران خان ها، فلان و فلان مولانا و فلان مولوی ها میگویند، یعنی تلاش برای پیداکردن راه حلی و پیگیری مسائل سیاسی و اجتماعی و حقوق شهروندی و معیشتی بلوچها و آشکار کردن چهره جنایتکاران ارتشی و سازمانهای اطلاعاتی و بپای میز محاکمه کشاندن قاتلان بلوچ ها (ارتش و قوای نظامی و اطلاعاتی آن کشور) صورت گیرد، در آن هنگام چنین روندی فروپاشی و تجزیه پاکستان را که فعلا این کشور در چنین مسیری دارد به جلو میرود، را سرعت می بخشد.

قول و قرار و نویدهای دولتمردان پاکستان در رابطه با محترم شمردن حقوق شهروندی و حل مسائل و مشکلات بلوچ ها، از یک دروغ و فریبکاری سیاسی مضاعف، برای گول زدن کسانی از میان بلوچهایی که بنفع پنجابی ها سرسپردگی خودشان را حفظ کنند، چیز دیگری بیش نیست.

هدف دولتمردان پاکستان از بیان نمودن چنین مواردی، چیزی نیست جز از اینکه چند نفری از آن شخصیت های بلوچ را، که به چند روپیه سرفرازی ملت بلوچ را به پاکستان میفروشند و نسبت به خونهای ریخته شده به ناحق بلوچ ها بدست ارتشی ها و اطلاعاتی های آن کشور طی 64 سال گذشته بی تفاوتند ، و به آمال و آرزوهای استقلال طلبانه نیاکان خودشان بی اهمیتی نشان میدهند را، در قبال گرفتن پول و مقام دولتی، برای نجات پاکستان از فروپاشی، کمر خویش را به یاری پنجابی ها بسته اند، را برای به غارت بردن ثروتهای خدادادی و منابع زیرزمینی ملت بلوچ، در پاکستان همراه نمایند.

دولتمردان پاکستان هدفشان فقط این هست که چنین شخصیت های بلوچی، که در حیطه و چارچوب قدرت پنجابیها با آنان همکاری می کنند، را در دیدگاه ملت بلوچ نقش همان مصداق، شریک دزد و رفیق قافله وانمود سازند، و پاکستان در خفا و آشکار راه اهداف غارتگری خود را به پیش ببرند.

آن سبویی که اشغالگران پاکستانی در11 اکتوبر1958 با حمله همه جانبه نظامی به مرکز بلوچستان آزاد یعنی شهر کلات و روستاهای توابع منطقه، با دستگیری و نقل مکان دادن خان کلات، میر احمدیارخان به شهر لاهور در ایالت پنجاب، سقوط حکومت بلوچستان مستقل را با دادن بهای جان یک کشته سرباز پاکستانی، به انجام رساندند و بلوچستان را ضمیمه خاک پاکستان کردند.
در سال 1962 با تعهدی که دولتمردان پاکستان با گذاشتن دست بر روی جلد قرآن مجید و قسم خوردن به قرآن، با میر نوروزخان و همقطاران مبارزش، که مسلحانه برای استقلال و جدایی و احیای دوباره بلوچستان آزاد مبارزه میکردند، متعهد شده بود، بر سر وقت دولت پاکستان این قسم و تعهد خود را که با بلوچ ها قرار و منعقد کرده بود، را بشکست.


زیرا بعد از تسلیم شدن و کنار گذاشتن مبارزه مسلحانه بلوچ ها به رهبری میر نوروزخان، دولتمردان پاکستان به عهد خویش وفا نکردند و احترام کتاب الله را نگه نداشتند و آنان را دستگیر و همه همراهان دستگیر شده میرنوروزخان را به حبس ابد و چند تن دیگر را به جرم خیانت به پاکستان به اعدام محکوم و اعدام کردند.
تصویر؛ شهید میر نوروزخان، وی در 25 دسامبر 1965 در زندان حیدرآباد چشم از جهان فرو بست، اما با درگذشت او مبارزه مسلحانه  بلوچ ها برای استقلال نه که خاتمه نیافت، بلکه جنگ مسلحانه را علیه پاکستان شعله ورتر کرد.

بلوچ های جدایی طلب و یا خودمختار طلب و مدافع حق و حقوق مردم بلوچستان، از آنروز به بعد، بر نااسلامی و ناحق بودن این کشور و دولتمردانش پی بردند و دیگر اعتمادی به وعده و وعیدهای دولتمردان پاکستان ندارند.

امروز نه دوران میرغوٍث بخش بیزنجو (بابای قوم بلوچ) و نه دوران میر نوروزخان است، امروز جوانان بلوچ از هر قشر و طایفه و قبیله ای خودشان بهتر میدانند که چطور آینده بلوچستان را با سیاست ها و مبارزات و تلاش های مدنی و در کنار آن با استفاده از مبارزه مسلحانه، جهت احقاق حقوق به پیش ببرند.

باید از دولتمردان پاکستان و خصوصأ از رئیس جمهور آقای آصف علی زرداری در این باب پرسیده شود، شما که ریاست دولت پاکستان را بر عهده دارید، چرا نتوانستید و موفق نشدید طی این 5 سال گذشته قاتلان همسرت خانم محروم بینظیر بوتو، را دستگیر و به پای میز محاکمه به کشید؟
اما در خصوص بلوچ ها چطور میتوانید در آن کشوری که قانون جنگل و ترور و قتل و تروریسم دولتی و فساد مالی و اداری لانه نموده، در جامعه ای که در آن مردمانش، با دیدن ازدحام جمعیتی در جایی از این کشور، بدون هیچ اطلاعی به پشت سر ازدحام روان میگردند، میخواهد با استفاده از آن سمت دولتی و قدرت قانونی ریاست جمهوری خویش، قاتل (ارتش و سازمانهای اطلاعاتی آن کشور) نواب اکبر بـُـگـٹـی و میر بالاچ مری و دیگر کشته شدگان بلوچ، را پیدا کرده و به دست عدالت بسپارید!؟

        تصویر؛ در یکی از شهرهای ایالت پنجاب مردم مسلمان! بر روی دو نفر مواد اشتعالزا ریختند
 و زنده زنده آنان را آتش زدند و 
 در کنار این بخت برگشتگان که دارند میسوزند،
 آن مسلمانان در حال رقص و پایکوبی هستند!
           
بر همه آن زنان و مردان بلوچ، پدر و مادران، همسران و فرزندان، خویشاوندان و آنانیکه جان فرزندان خود را در مسیر رسیدن به آزادی و رفاه اجتماعی، حقوق سیاسی و داشتن حق تعیین سرنوشت مردم بلوچ از دست داده اند، مهم این هست و باشد، که آنان از آقای آصف علی زرداری و هئیت دولتش بپرسند، شما که از دستگیری و محاکمه قاتلان همسرتان ناکام شده اید، چطور میتوانید از معرفی و محاکمه قاتلان نواب اکبر بـُـگـٹـی و هزاران بلوچ که بدست ارتش و پلیس و سازمانهای اطلاعاتی و مخوف آن کشور ربوده و یا کشته شده اند، سخن بمیان میآورید؟

ملت بلوچ نیک میداند و بر این نکته واقف هست، که ارتش پاکستان و سازمانهای اطلاعاتی و مخوف این کشور، قاتل نواب شهباز اکبر خان بـُـگـٹـی و میر بالاچ مری و هزاران بلوچ دیگر میباشند، روزانه چندین نفر جوان و افراد نیمه سن و هنرمند و مبارز سیاسی بلوچ چه زن و چه مرد بدست اشتبلیمنت اسلام آباد دستگیر یا ربود و یا ترور می شوند.
این دستگیری و ربودن و کشتن روزانه بلوچ ها بدست عاملین آشکار و پنهان دولت پاکستان ، همان حق شهروندیست که بلوچ ها از پاکستان در طی 64 سال است که دریافت می کنند!

بقلم؛ ح د سدیچ
دوشنبه 21.1.2013


Dienstag, 1. Januar 2013

Der Überfall auf die amerikanische Botschaft und die Geiselnahme im Jahre 1979, Teil drei-Ende



Obwohl das iranische Regime eine brutale und rücksichtslose Diktatur geworden ist, beherrscht es immer noch das Land.

Neben vielen anderen Gründen könnte vielleicht einer das sein, dass die in Iran herrschenden hochrangigen des Regimes durch Heirat miteinander verwandt sind.

Die meisten hochrangigen Regime Hardliner oder die sogenannten Reformisten, dessen Anführer Ex Präsident Mohammad Khatami ist, sind durch Heiraten miteinander verwandt.

Bild: Diagramm des Systems Behörden Verwandtschaft
Weder die sogenannten Reformisten noch die“ Grüne Bewegung“ von politischen Organisationen lassen es nicht zu, dieses Regime zu stürzen oder durch ein demokratisches Regime zu ersetzen.


Weil erstens alle die sogenannten radikalen Hardliner und Reformisten, bösen und seriösen Regime Behörden, von diesem Regime profitieren.

zweitens die hochrangigen Mullahs und Regime Funktionäre, die auch keinen Turban tragen, Miteinanders verwandt sind.

Mir Hussein Musavi, der vor dreieinhalb Jahren bei den Präsidentschaftswahlen gegen Mahmoud Ahmadinejad eintrat, und als Mahmoud Ahmadinejad als Gewinner der Wahlen erklärt wurde, er (Mir Hussein Musavi) und einigen Millionen Leute in Iran wegen Wahlmanipulation und Unregelmäßigkeiten protestierten.


Bild: Proteste gegen Ahmadinejad Wiederwahl,von Musavi und Karoubi Anhängers im Jahre 2008 
Später wurde die iranische „Grüne Bewegung“ gegründet. Die Anführer der Grünen Bewegung sind Mehdi Karoubi und Mir Hussein Musavis.
Der Vater voMir Hussein Musavi ist ein sehr naher Verwandter des iranischen Regime Anführer Ayatullah Ali Khamnei.
Bild: Mir Esmaiel Musavi, Vater von Mir Hussein Musavi
er starb am 30 März 2011
Bild: Mir Hussein Musavi und seine Frau Zhara Rahnaward
Seit dreieinhalb Jahren befinden sie sich
mit Mhadi Karoubi unter Hausarrest
Bild: Mullah Mehdi Karoubi und Mir Hussein Musavi
Bild: Mullah, Mehdi Karoubi



Mehdi Karoubi war von 26 Januar 2001 vier jahrelang Vorsitzender der iranischen sogenannte islamischen Parlament, außerdem er hatte viele anderen hochrangigen Staatlichen Ämter ,zum Beispiel er war vollmächtigsten Stellvertreter von Khomeini in Provinz Lorestan, nun Seit dreieinhalb Jahren setz er unter Hausarrest mit Mir Hussein Musavi.


Als Ayatullah Ali Khomeini Präsident war, bekleidete Mir Hussein Musavi Jahrzehnte lang das Amt des Ministerpräsidenten.
Danach wurde dieses Amt oder Ministerium in Iran abgeschafft.
Bild: Links, Ayatullah Ali Khaminei (gegenwärtigen iranischen Regime Anführer)
als Staat Präsident mit Mir Hussein Musavi als
seiner Regierung Kabinett Premierminister im Jahre 1987  
Damals im November 1979 übernahmen zwei junge Studentinnen, dass heißt die Mahsoumeh Ebtekar und Frouz Radjaifar, die Rolle der Übersetzerinnen für die festgehaltenen Geiseln.
 Bild: Mhsoumeh Ebtekar mit Weißen Kopftuchdamals als Dolmetscherin und Geiselnehmerin





Bild: links, Mhsoumeh Ebtekar als Geiselnehmerin, links als Präsident Hassan Rouhani Regierungsmitglied  
Damals wurde von den Geiselnehmern ein sechsköpfiger Rat gegründet, die Mitglieder dieses Rates oder Gremiums waren Ibrahim Asqharzadeh und Mohsen Mirdamadi, Habibullah Bitaraf und Bateni, Sefullahi und Musavi Khoenia.

Bild: Habibullah Bitaraf mit Brille und frau Mhsoumeh Ebtekar
Ende des Jahre 1979 in Amerikanisch verwüsteten Botschaft
 Habibullah Bitaraf, heute. Er war 8 Jahrelang Minister
für Energie im 
Präsident  Mohammad Khatami 
Kabinette
Damals der Mohsen Mirdamadi als Sprecher von Geiselnehmern bedrohte vor die Medien die USA und sagte "wenn die USA machen nicht so, wir es sagen, dann könnten die alle Geisel von iranischen Regime umgebracht wären"

Aber Seit 4. Oder 5. Jahren schon er Befürwortet ein normales politischen Beziehung Mit USA und berät das Regime, mit USA direkte Gespräche aufzunehmen.

BIild: das ist Ironie von die Geschichte, nun Mohsen Mirdamadi in der Mitte,
vor Revolutionsgericht als Gesetz verbrecher und Anstifter
der Grüne Bewegung von Jahre 2008 gegen Mahmoud Ahamadinejad
Zwei revolutionären Studenten von der sogenannten Imam Anhänger, Jafar Zaker und Ranjbaran, brachten damals an einem Tag eine der Geiseln (wahrscheinlich Bari Rozen) mit gefesselten Händen und verbundenen Augen aus dem Gebäude heraus und präsentierten ihn den Journalisten.
Bild: die Geisel (wahrscheinlich Bari Rosan)



US-Aufnahme der 52 Geiseln im Wiesbaden Air Base Hospital (Januar 1981)

Am 24. März 1980 schrieb der amerikanische Präsident Jimmy Carter einen Brief an Khomeini.
Es war ein geheimer Brief, und Jimmy Carter schrieb unter anderem so "wir sind breit, die Realitäten, die mit der iranischen Revolution geboren wurden, zu akzeptieren. Unser Wunsch und Ziel wäre jedoch, globalen Frieden und Gerechtigkeit für alle Völker zu erreichen."

Aber Khomeini befahl, den Brief zu veröffentlichen. Die Veröffentlichung dieses Briefes in Iran brachte Jimmy Carter in Bedrängnis.
Henry Kissinger damals als US Außenminister sagte so "die USA müssten zu Iran sagen, die Zeit des Gastgebers ist zu Ende gegangen".

Am Freitag 2.11.2012, dem 33. Jahrestag Demonstration und dem Überfall auf die US Botschaft, das Revolution Wächter Mitglied und Befehlshaber der "Basij Milizen, Mohammad Reza Naqhdi, im eine Rede vor Demonstranten sagte: "wenn die Forscher innerhalb der nächsten 10 Jahre beweisen können, dass ein anderes Land ein größerer Verbrecher als die USA gibt es, denen werde ich 10 Kilogramm Gold an dieser verschenken!
Bild: Mohammad Reza Naqhdi Befehlshaber der "Basij Milizen"   

Was für eine dumme und lächerliche, unlogische und unmögliche Bedingung Pasdar (Revolution Wächter) Basiji, Mohammad Reza Naqhdi, Befehlshaber der Basij Milizen, an die USA gestellt hatte.

Er sagt, dass eine normale politische Beziehung zwischen dem Mullah-Terrorregime und den USA wieder hergestellt und Verhandlungen aufgenommen werden könnten. Wenn es eine Basis gäbe.
Dafür verlangte er von den USA am 2.11.2012, den CIA abzuschaffen!

Wenn die USA und der Westen, die freien und demokratischen Länder und die UNO von Iran verlangen würden, die Sorgen der Welt zu beseitigen, die durch die Bestrebungen nach iranischer Atom Technologie bestehen würden, sowie die Menschenrechte der iranischen Völker zu respektieren.

Dann würde das Mullah-Regime sagen, niemand dürfe sich in die inneren Angelegenheiten des Landes einmischen.

Das islamische Regime von Iran möchte nicht und kann keinen Frieden und freundschaftliche politische Beziehungen mit USA erstellen.
Denn wenn sich die politischen Beziehungen zwischen dem islamischen Regime und USA normalisieren würden, dann werden mit den amerikanischen und Weltgemeinschaft Forderungen an das Khomeini Regime belasten.

Zweifellos wenn die USA und Mullahs Regime politischen Beziehungen normalisieren, dann die Menschenrechte, die Meinungs- und Medienfreiheit und die Redefreiheit und Frauenrechte müssen relativ eingeführt werden.

Die Probleme ist das, dass diese Eigenschaften zu respektieren und einführen für das Regime bedeutet, Anfang seine Herrschaft Niedergang.

Wenn jemand meint, es könnten sich einmal die politischen Beziehungen zwischen Iran und USA normalisieren, dann machen sich solche Leute große Illusionen, ich wiederhole: Illusionen!

Erstens sind die von Regime meist selbst gebastelte grundloser Feindseligkeit zwischen den USA und dem Regime Psychologie viel tiefer sind, als man denkt und sich vorstellt.

Und so ist es nicht nur schwierig, sondern es ist unmöglich auch mit direkten Gesprächen die Feindschaft zwischen den USA und dem Mullah Regime zu beseitigen und zu beenden.

Zweitens stellen die USA und das iranische Regime sich gegenseitig Fragen, zum Beispiel fordern die USA vom iranischen Regime die Aufklärung der Geiselnahme in der amerikanischen Botschaft vom 4. November 1979 in Teheran und die Regime Terrorismus Unterstützungen.

Ein Video Clip über das Film „Argo“.


Aber leider im iranischen Regime Geographie für den Feind (USA) Aufklärung zu machen, ist unmöglich!?

Teil: drei. Ende.
Von: hd saditsch
31.12.2012